زخمهاي سياه تاريخند
يا سياه زخمهاي زمين
معدن کاوان
که در دل سرد خاک
با پينه هاي خونين دستهاشان
نياز زيستن را
پاسخي صريح از مرگ دارند
و داغ بر دل صخره مي گذارند
با چشمهايي که
شعله از عمق گدازه مي ستاند
***
بيستوني در دل تيره ي خاک
و صفاصف
فرهادهايي عاشق
که شيرين مي کاوند
پاره هاي جگر زمين را
در ملتقاي وحشت و تقديس
و پژواک هماره ي تيشه هايي
که جمجمه ي خسروان زمان را
نشانه رفته اند
***
آه اي مادر زمين
در بطن خود
چون قطعه هاي الماس پنهان کن
فرهادهاي عاشقمان را
از هيز چشمهاي نامبارک غارتگر
از دستهاي سارق ناميمون.
برچسب : نویسنده : asoleyeavazblogfacod بازدید : 122