تا زنده ام به کسوت درویشی،دورازمن است ننگ بداندیشی
سرمستم از ترانه ی بی خویشی،راهی مگربه گورندارد مرگ
تا داده ام جزای بدی نیکی ، بی وحشت از تلافی تاریکی
حتی به من گرایش و نزدیکی ، از قرنهای دور ندارد مرگ
با هر غزل به سبک اهورایی ، با رنگ و بوی تازه ی نیمایی
اهریمن است و حسرت تنهایی ، جز دیدگان کور ندارد مرگ
در بیت بیت هر غزل نابم ، از بس چراغ عاطفه می تابم
شور «حیات طیّبه» می یابم ، آنجا که درک نور ندارد مرگ
هردم«خطی زسرعت وازآتش»،بارنگ اشتیاق رقم می زد
بر هر ورق ز دفتر عمر من ، کاینجا دل حضور ندارد مرگ
هشتادوهفت سال شکیبایی ،درخانه ای به وسعت شیدایی
آموخت بر سریر توانایی ، آخر مرا که زور ندارد مرگ
مردآفرین زنان دیارم را ،از من وصیت این که به صد معنا
وقتی عفاف باشد و استغنا ،در خانه ای ظهور ندارد مرگ.
برچسب : نویسنده : asoleyeavazblogfacod بازدید : 70